هم دردی و هم درمانی چون اسم تو عشق است تا اگر کسی تجربه نکند نداند که چه درد شیرینی است.
حال میروی و من از رفتنت بیقرارم بیقرار که چون طاقت بی تو بودن را ندارم که ندار
یک عمر ندانستم دل دادن و عاشق در دل چگونه است که ای کاش نمیدانستم و نمیدانستم
اگر عاشق شدی شاید روزی هزاران بار باید بمیری و یا روزی میرسد که مانند ابر بهار گونه هایت خیس از باران چشمهایت میشود
اما من این باران را میپذیرم که چون دل خواهان این باران است
باران ,دل ,چون ,عاشق ,بیقرارم ,تو ,این باران ,بیقرارم بیقرار ,که چون ,باید بمیری ,بار باید
درباره این سایت